انتشار گزارش آژانس بین المللی انرژی اتمی که به بسته شدن پرونده «پی ام دی» منجر شد و نیز آغاز روند اجرای تعهدات ایران بر اساس برجام، چشم انداز اجرایی شدن سریعتر توافق هسته ای ایران و 1+5 را نمایان ساخته است. در این میان، مخالفان برجام در آمریکا همچنان به تلاش های خود علیه آن ادامه داده و در این راستا، اصول چندی را مطرح می نمایند.
به گزارش «تابناک»، رضا نصری، حقوقدان بین المللی و عضو موسسه مطالعات عالی بین المللی ژنو در مطلبی با توجه به اقدامات اخیر کنگره در کارشکنی در توافق هستهای و نیز فضای انتخاباتی آمریکا، مطلبی در مورد رفتارشناسی بازیگران سیاسی این کشور نوشته به طرح این سوال پرداخته که چگونه مخالفان توافق هسته ای، افکار عمومی آمریکا را با خود همسو می کنند.
در آمریکا - شاید بیش از سایر کشورها - رسم است که رسانهها، منتقدین و افکار عمومی «سیاست خارجهٔ» دولتشان را بر اساس یک سری «اصول ثابت» - که بعضاً ریشه در فرهنگ و باورهای عمومی دارند - ارزیابی کنند.
در طول مذاکرات هستهای نیز تندروهای کنگره، مخالفان توافق و رسانههای همسو با جریان ایرانستیز عمدتاً سه تا از این اصول را به کررات مطرح کردند تا افکار عمومی آمریکا را علیه رویکرد اوباما نسبت به ایران و نسبت به توافق هستهای بسیج کنند.
البته، در دو سال گذشته، تیم مذاکرهکنندهٔ ایران هم - با رفتارشناسی درستی که از بازیگران سیاسی آمریکا داشت - در اظهارات و موضعگیریهایش موفق شد تا حدودی تاثیر این فضاسازی را کاهش دهد (همانطور که در مثالها به آن اشاره خواهد شد).
اما با این وجود، قطعاً این تِمها در سال آینده هم در فرایند رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری، به منظور تخطئهٔ توافق هستهای، تکرار خواهد شد؛ و مهم است که جامعهٔ مدنی ایرانیان (به ویژه ایرانیان مقیم آمریکا) نیز برای پاسخدهی به آنها آماده باشد.
اما این «اصول» که در تهییج و بسیج افکار عمومی علیه توافق هستهای نقش دارند کدامند؟
۱) اصل اول - که آمریکاییها در هر مذاکرهای (ولو در مذاکرات خصوصی، تجاری یا در دعاوی حقوقی داخلی) بر آن تاکید دارند - این است که «اگر اِعمال فشار، طرف مقابل را به تمکین واداشت، این سیاست را ادامه بده، ولو اینکه به خواستهٔ اولیه خود دست یافته باشی».
به عبارت دیگر، آمریکاییها، برخلاف اروپاییها، «اِعمال فشار» را فقط یک «اهرم مذاکره» نمیبینند؛ بلکه آن را وسیلهٔ برای سنجیدن شخصیت، جنس و ماهیت طرف مقابل نیز میدانند؛ و از این رو، اگر با اِعمال فشار به این نتیجه رسیدند که طرف مقابل اهل کوتاه آمدن است، از آن برای رسیدن به سایر خواستهها و مطالبات خود - ولو خارج از چارچوب مذاکرات اولیه - با پشتیبانی افکار عمومی، استفاده خواهند کرد.
به همین خاطر میبینیم که در طول دوران مذاکرات، جریان مخالف ایران به شدت بر این گزاره اصرار داشت که «تحریمها ایران را به پای میز مذاکرات کشانده است»؛ حال اینکه مذاکرات هستهای، از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۵، با تغییر سه دولت در تهران، هرگز قطع نشد و کمآکان به صورت پیوسته ادامه داشت.
دلیل اصرار این جریان بر اینکه «تحریم ایران را به پای مذاکرات کشاند»، عمدتاً این بوده و هست که به افکار عمومی القاء کند که «ایران در برابر فشار تغییر رفتار میدهد» (با تعبیر معروفِ Iran is responsive to sanctions) و متعاقباً این توقع را ایجاد نماید که حتی در صورت رسیدن به توافق در حوزهٔ هستهای، نباید تحریمها را لغو کرد تا ایران در سایر عرصهها نیز تغییر رفتار دهد.
علت اینکه دکتر ظریف در تمام موضعگیریهای خود در رسانههای آمریکا به شدت اصرار داشت که «نتیجهٔ تحریمها فقط و فقط این بود که ایران از شش هزار سانتریفوژ به ۱۹ هزار سانتریفوژ رسید» عمدتاً دفع این پیشفرض مغرضانه، و تبعات منفی آن، بوده است.
حال، امروز نیز شاهدیم که جمهوریخواهان و نمایندگان ضدایرانی کنگره، با پیش کشیدن همین «اصل» - که همانطور که ذکر شد، در باورهای عمومی ریشه دارد - سعی میکنند ضرورتِ تداوم تحریمها و اقدامات خلاف «برجام» خود را توجیه نمایند. قطع به یقین، در رقابتهای انتخاباتی سال جاری نیز از همین اصل برای تخطئهٔ توافق هستهای و متهم کردن اوباما به «ضعف در برابر ایران» و «نقض اصول سیاست خارجه» استفاده خواهند کرد.
۲) اصل دوم - که ریشه در «استثناء پنداری» و «خود ژاندارم بینی» آمریکاییها دارد - مبتی بر «ضرورت رعایت بی قید و شرط خطوط قرمز آمریکا» در هر شرایط، است. جالب اینکه تعصب بر این باور نیز به اندازهایست که برخی نظریهپردازان تندروی آمریکایی حتی از آن به عنوان «تقدس خطوط قرمز آمریکا» یا Sanctity of redlines یاد میکنند.
مطابق این اصل، «حرمت فرایند» (Procedural integrity) همیشه مهمتر از نتیجهٔ مذاکرات است و از این رو، حفظ و پاسداری از خطوط قرمز - که در یک تصویر کلیتر، متضمن قدرتنمایی، بازدارندگی و پرستیژ ایالات متحده است - حتی بر «عقلانیت»، «مصلحت کوتاه مدت» و پایبندی این کشور به تعهدات اخلاقی و سیاسیاش تقدم دارد. بر همین اساس، جریان مخالف ایران مدعی است که توافق هستهای که با نقض شش قطعنامهٔ شورای امنیت و به تبع با گذشتن از خطوط قرمز اولیهٔ آمریکا به سرانجام رسید، برای حفظ پرستیژ و شأن این ابرقدرت هم که شده، باید فسخ شود.
به واقع، برخی رسانهها و شخصیتهای سیاسی آمریکا، از جمله سناتور تد کروز و برخی دیگر از نامزدهای ریاستجمهوری، با اتکاء به همین اصل، حتی آزمایش اخیر بمب هیدروژنی در کرهٔ شمالی و «گستاخ شدن» این کشور را هم نتیجهٔ گذشتن ایران از خطوط قرمز ایالات متحده و زوال قدرت بازدارندگی این کشور، که برجام مسبب آن بوده، میخوانند!
طبق برآورد این جریان، افکار عمومی آمریکا - که برای «بازسازی عظمت آمریکا» (با شعار Make America Great Again) حتی مستعد رای دادن به شخصیتی مانند دانلد ترامپ است - قطعاً از فسخ چنین توافق «ذلتباری» پشتیبانی خواهد کرد.
قابل ذکر است که یکی از دلایل تاکید دکتر ظریف بر اینکه توافق هستهای بر اساس اصل «بُرد-بُرد» برای همهٔ طرفین تدوین شده است، و پافشاری او بر این گزاره در رسانههای آمریکا علیرغم تمام فشارها و حساسیتهای داخلی، مهار کردن تبعات همین فضاسازی بوده است؛ و این رسالتی است که جامعهٔ ایرانیان آمریکا نیز باید به صورت پیگیر و پیوسته، در تمام دوران رقابتهای انتخاباتی، دنبال کند.
۳) اصل سوم - که از سنت «حقوق عُرفی» آمریکا (Common Law) نشأت گرفته و به عرصهٔ سیاست و دیپلماسی هم تعمیم یافته - ریشه در این باور عمیق دارد که هر رفتار یا برخوردی در قبال یک فرد، که در یک فرایند حقوقی «رسمیت» پیدا کرده باشد، مستعد الگوسازی و رویهسازی برای افراد مشابه و آیندگان خواهد بود.
به عبارت دیگر، مطابق این برداشت، اگر ایالات متحده، طی یک فراینده مذاکراتی و حقوقی، «فعالیت هستهای» ایران را به رسمیت شناخته باشد، ناگزیر سایر کشورهای مشابه ایران - به ویژه کشورهای مسلمان- نیز خود را مستحقِ مبادرت به چنین فعالیتهایی خواهند دید، بدون اینکه دیگر آمریکا «مشروعیتِ مقابله» داشته باشد.
از این رو، شاهدیم که جریان مخالف ایران، با پیوند زدن این اصل با اسلامهراسی، به تحریف «توافق هستهای » میپردازد و آن را «مجوزی برای دستیآبی ایران به بمب اتم» معرفی مینماید. حاصل این فضاسازی هم این است که امروز بسیاری از مردم آمریکا معتقد شدهاند که دولت اوباما، با به رسمیت شناختن «بمب اتم ایرانی»، دنیا را در مسیری قرار داده است که در آن کشورهای اسلامی ناگزیر مسلح به سلاح هستهای خواهند شد.
نکتهٔ جالب اینجاست که در طول مذاکرات هستهای، جریان مخالف توافق بیش از هر چیز بر ماهیت نامتعارف ایران و «یاغیگری» این کشور (Rogue State) در صحنهٔ بینالمللی تاکید داشت، تا میان مذاکرت هستهای ایران و مذاکرات هستهای کرهٔ شمالی - به عنوان یک کشور یاغی دیگر که بخاطر یک «توافق بد» در دههٔ ۱۹۹۰ نهایتاً مسلح به سلاح اتمی شده - شباهتسازی کند. اما امروز که با رشد داعش و هراس از تروریسم اسلامی، شاهد تشدید اسلامستیزی در آمریکا هستیم، رسانههای جریان مخالف بیشتر بر ماهیت «اسلامی» ایران (با کلیدواژهٔ «افراطیگری شیعه») تاکید دارند تا افکار عمومی را از این بار از این زاویه علیه توافق هستهای بشوراند.
در چنین فضایی، قطعاً «شیوهٔ» حضور مقامات دیپلماتیک ایران در محافل و رسانههای بینالمللی در ماههای آینده - شاید بیش از محتوای مواضع ایران - در شکستن این تصور و شباهتسازیها کارساز باشد. در همین راستا، کمپینهای مبتکرانه، نمادین و هوشمندانهٔ ایرانیان، به ویژه هنرمندان و افراد پر مخاطب، برای بازسازی تصویر ایران و مهار تبعات این فضاسازی، آن هم در این فصل انتخاباتی، بسیار موثر خواهد بود.