کد خبر: ۱۱۲۰۶۱
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۶ 14 October 2015

مولانا جلال الدين از شگفتي هاي كم نظير بل نادره بي بديل عالم عشق و عرفان و نسخه مفرده تبار انساني به تعبير مقدمه نويسان ديوان كبير « مفتاح عالم نور » و « سرالله الاكبر » و به تعبير مرادش شمس تبريزي « صراف عالم » بود كه عمر با بركتش به تعبير افلاكي در « سماع عبادت » سپري شد و عالم و آدم را شيدا و شيفته خود ساخت . وجوهي از زندگي اين بزرگ مردِ معرفت و معنويت بي اغراق قابل مقايسه با اساطير مي باشد و خودش نيز بدون ترديد اسطوره اي است هر چند كه امكان اشتباه و لغزش نيز در آثارش منتفي نيست و به تعبير رساي علامه طباطبايي : « العصمه لاَهلها » . شعر مولانا با هيچ شاعر و سخن پردازي قابل قياس نيست چرا كه نه از جنس و چينش كلمات و ابيات بل جوشش خون است كه او به ناچار رنگي از شعر به آن اندوده و در بياض اوراق ماندگار ساخته است . شعر مولانا رازگويي و نيازخواهي در محضر حضرت حق مي باشد و زمزمه اي است با هستي آفرين و هستي فراتر از خاك و خاكيان چنان كه مي توان گفت شور ، تموّج و فوران آتش فشان روح هميشه تكاپو‌گر و جوالش را با ابيات بيان مي كند آنگونه كه خود مي گويد : « خون چو مي جوشد منش از شعر رنگي مي زنم»

آثار منظوم مولانا در دو كتاب مثنوي و ديوان شمس مسطور و مضبوط مي باشند كه در مثنوي جنبه تعليمي و تدريس جلوه و نمود بيشتري دارد و مولانا در مقام معلمي دلسوز و خبره ، مفاهيم و تعاليم آسماني را در قالب ابيات با كمك امثال و حكايت هاي ساده و زودياب به ذهن و ضمير مخاطب القا مي كند ولي ديوان شمس آتش فشان جوشاني است كه نمايانگر شخصيت و منش مولاناست . مولانا جلال الدين در ديوان كبير به واقع « ديوانه اي كبير » است كه از خود بي خود مي شود و گاه حتّي معنادار بودن لغت نيز برايش از موضوعيت مي‌افتد :

تنگ است بر او هر هفت فلك چـون مي رود او در پيـرهنــم

از شيــره او مـن شيــردلـم در عـربده اش شيـرين سخنـم

مي گفت كه تو در چنگ مني مـن سـاختمت چـونت نـزنم

من چنـگ تـوام زخمه بـزني زخمـه نـزنـي مـن تـن تنن ام[1]

حاصل تو ز من دل بـر نكني دل نيست مـرا من خود چه كنم

انسانم آرزوست ، برگزيده و شرح غزليات مولانا به انتخاب استاد خرمشاهي ص 472 ، غزل 314

نخستين گرد آورندگان غزليات آنها را با عناوين : « اشارات غريب » ، «عبارات عجيب» ، «نصايح رحماني»، «الهامات رباني» و «دُر درياي غيب» توصيف نموده اند ، در ديوان شمس مولانا در پي رهايي از تمامي قيود است رهايي از « دام زبون گير » ، رهايي از زمان‌، رهايي از جهات و ابعاد و ...

دگــربار دگربـار ز زنــجير بجستـم                 از اين بند و از اين دام زبون گير بجستم

شب و روز دويدم ز شب و روز بريدم             بـه اقـبال جـوان تـو از اين پير بجستم

ز تأخير بود آفت و تـعجيل ز شيطان              ز تـعجيل دلم رست و ز تـأخير بـرستم

ديوان شمس ، ج 3 ، ص 223 ، غزل 1472

در غزلهايي شور و حال از درون مي جوشد و به وضوح نشان از بيخودي و مدهوشي حاصل از سر مستي پيدا است . لحظات و حالاتي كه مقصود حاصل گشته و آنچه مي جست يافت شده است :

بــار دگر آن دلبر عــيّار مــرا يـافت                  سرمست همي گشت و به بازار مرا يافت

اي مژده كه آن غمزه غماز مرا جُـست            وي بـخت كـه آن طـره طرار مـرا يافت

ديوان شمس ، ج 1 ، ص 198 ، غزل 330

پولاد پاره ها نيم آهـنرباست عـشقت              اصـل همه طلب تو در خود طلب نديدم

چشمه خورشيد ، منتخب ديوان شمس به انتخاب رضا قلي خان هدايت ، ص 296

مولانا سرمستي خود را در سايرين نيز مؤثر مي داند و مي گويد : هر كس در ميدان جاذبه اين تاثيرات مستي آفرين قرار گيرد خودش نيز سرمست مي شود :

ز خاك ما اگر گندم برآيد از آن گر نان پزي مستي فزايد

خمير و نانبا ديوانه گـردد تـنورش بيت مـستانه سـرايد

ديوان شمس ، ج 2 ، ص 83 ، غزل 683

مولانا در آثارش و مشخصاً در ديوان شمس با تمامي هستي پيوند مي خورد . اصولاً در لسان شعر قابليت براي پيوند با كاينات شايد فراتر از نثر باشد هر چند كه در سخن منثور نيز كساني اين راه را پيموده اند . مولانا در مواردي به اشيا و ساير جانداران قالب و زباني انساني مي دهد و آنها را به گفتار و رفتار انساني وا مي دارد و فراتر از اين به اسامي ، معنا و به حروف نيز شخصيت مي بخشد :

ماه از غمت دو نيم شد رخسارها چون سيم شد      قدّ الف چون جيم شد وين جيم جامت مي كند

دیوان شمس،ج۲،ص۱۱،غزل۵۴۰

يا مي گويد :

ز حرف عين چشم او ز ظرف جيم گوش او        شه شطرنج هفت اختر به حرفي مات مي گردد

ديوان شمس ، ج 2 ، ص 21 ، غزل 562

در غزليات مولانا تنوّع زيادي به لحاظ اوزان عروضي به چشم مي خورد شايد در هيچ دفتر شعري اين تنوع و گونه هاي مختلف اوزان مشاهده نشود . در نسخه هاي قديم ، تدوين كنندگان ، غزليات را به ترتيب وزن آورده اند و از تنوع اوزان غافل نبوده اند . برخي از اوزان شعري نيز حالت ابتكاري داشته اند نظير :

چون دل جانا بنشين بنشين       چون جا بي جا بنشين بنشين

ديوان شمس ، غزل 2097

تكرار نيز به وفور مشاهده مي شود كه علاوه بر تاكيد به جنبه موسيقيايي شعر مولانا دلالت مي كند بعضي از غزليات ديوان شمس در حالت سماع سروده شده اند مانند غزل معروف با مطلع :

بـهار آمــد بهار آمــد بهار مشــكبار آمــد                نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

صفا آمد صفا آمد كه سنگ و ريگ روشن شد         شفا آمد شفا آمد شفاي هر نزار آمد

ديوان شمس ، ج 2 ص 26 ، غزل 569

يا غزل با مطلع:

دفـع مـده دفـع مـده مـن نروم تا نــخورم              عشوه مده عشوه مده ، عشوه مستان نخرم

وعده مكن ، وعده مكن ، مشتري وعـده نيتم            يــا بـدهي يا ز دكـان تو گـروگان ببرم

ديوان شمس ، ج 3 ، ص 181 ، غزل 1394

و نيز غزل با مطلع :

خواجه بيا خواجه بيا ، خواجه دگر بار بيا                 دفـع مـده دفع مـده اي مـه عيار بيا

ديوان شمس ، ج 1 ، ص 30 ، غزل 36

و غزليات متعدد ديگري كه از تكرار عبارت در مطلع يا ساير ابيات برخوردارند .

مولانا سرودن ديوان شمس را سالها پيشتر از مثنوي آغاز كرد يعني در حدود چهل سالگي و تا پايان عمر خود آن را ادامه داد در حالي كه مثنوي را در 54 سالگي آغاز كرده و حدود 14 سال طول كشيد مثنوي سروده اي حكيمانه و مبتني بر طرح روشمند مباحث و نتيجه گيري مي باشد ولي غزليات همانگونه كه اشاره شد نشانگر شوريدگي روح بي قرامولانا مي باشند هر دو اقيانوس هستند با اين تفاوت كه مثنوي اقيانوس آرام ولي ديوان شمس اقيانوسي ناآرام و در حال طغيان است . غزليات شمس آئينه درون مولانا مي باشند كه در آنها حديث نفس مي‌كند و حديث بي قراري را بي قرارانه بازگو مي كند هم در مثنوي و هم ديوان شمس گستره معني فزونتر از چهارچوب تداعي شده از لفظ مي باشد و به نوعي مظروف از طرف فراتر مي‌باشد . همچنين در ديوان شمس وحدت موضوعي ابيات يك غزل نيز مشاهده مي شود و مانند بعضي ديگر از غزلسرايانِ شاخص ، پراكندگي در معني ابيات غزل به چشم نمي آيد . ديوان شمس حدود صد سال پس از وفات مولانا تدوين و جمع بندي شده است و خود مولانا ظاهراً علاقه اي به جمع اشعارش نداشت و حتي نسبت به بازنگري و اصلاح غزليات نيز رغبتي نداشت بر خلاف حافظ كه ظاهراً تا آخر عمر ، اشعارش را بازخواني و اصلاح مي‌كرده است. هر چند احتمال وارد شدن سروده هاي شاعراني نظير جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني ، شمس مغربي ، مسعود سعد سلمان ، انوري ابيوردي و بعضي ديگر در ديوان شمس وجود دارد ولي نمي توان غزلياتي را كه در نسخه هاي قديمي تر يافت نمي شوند فوراً به ديگري نسبت داد و سروده مولاناندانست چرا كه اين احتمال نيز وجود دارد كه غزلياتي بعداً يافت شده و در ديوان كبير قرار داده شده اند . هر چند شعر مولانا را نمي توان با معيارهاي متعارف در شعر شناسي بررسي و ارزش داوري نمود ولي در ديوان كبير به لحاظ سبك شناسي ، رگه هايي از سبك خراساني در الفاظ و تعبيرات مشاهده مي شود اگرچه اصطلاحات عرفاني و بعضي از ويژگيهاي سبك عراقي و باريك انديشي سبك هندي نيز در آنها يافت مي شود و در رأس تمامي اين ويژگي ها استشهادهاي قرآني هر دو اثر ، جايگاه خاص و منحصر به فردي به ديوان شمس و مخصوصاً مثنوي كه از منظري تفسير قرآن مي باشد داده است .

الحمدلله رب العالمين

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار