حجت الاسلام کاظم راشد یزدی سال ١٣١٦در یزد به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در سال۱۳۳۴وارد حوزه علمیه یزد شد و به تحصیل علوم اهلبیت(ع) همت کرد. او در طول سالهای تحصیل خود، محضر استادان بسیار بزرگی را درک کرد. از محضر آقایان مدرسی، مقدمات و سطح اول را بهره برد. سپس به قم هجرت کرد و در چند سالی که در قم دروس سطح را میخواند به درس آیتا... مصباح و آیتا... مشکینی رفت و از محضر آنان استفاده کرد. با پایانیافتن دروس سطح به دروس خارج آیات عاملی و آیتا... انصاری محلاتی در شیراز رفت و از محضر آنان کسب فیض کرد.
وی یکی از یاران قدیمی مقام معظم رهبری و آیتا... صدوقی بوده است و در سالهای انقلاب و جنگ حضور پررنگی در پیشبرد اهداف اسلام داشته است و تا به امروز فعالیتهای فرهنگی بسیاری به عالم اسلام تقدیم داشته است و به نقاط مختلف دنیا مسافرت کرده و مردم آنجا را ارشاد نموده است.
از سال۴۵آقا را میشناختم
از خاطرات تبعیدتان میفرمایید؟
من از سنه ۴۵آقا(مقام معظم رهبری) را میشناختم و بعدا هم خداوند از عنایاتی که به من داشت در تبعیدم با ایشان بودم. من به چهار شهر تبعید شدم. دو شهر در سنه۵۱و۵۲و۵۳. یک سال در بندرگناوه، یک سال هم گلپایگان. از چهاردهم فروردین سنه۵۷به ایرانشهر تبعید شدم. روز دهم فروردین در مجلسی در یزد برای چهلم شهدای تبریز منبر رفتم و بعد دستگاه من را گرفت و تبعید کرد آنجا. این افتخار نصیبم شد که تا مهرماه در خدمت ایشان باشم.ایشان قبل از من تبعید شده بودند به آن نقطه و من به آقا ملحق شدم.البته من قبل تبعید هم به همراه شهید صدوقی خدمت ایشان رسیده بودم.حکم من ۳سال تبعید در ایرانشهر بود. در همان منزلی که آقا سکونت داشتند من هم یک اتاق گرفتم.
یعنی شما ۳سال محکوم شدید و همخانه مقام معظم رهبری بودید؟
بله، با پیروزی انقلاب محکومیتمان که ۳سال طول نکشید اما همخانه آقا بودم. در مهرماه آقا تبعید شدند به سبزواران در جیرفت و من هم به ایذه تبعید شدم.
چرا؟
بهخاطر فعالیتهای انقلابی زیادی که آقا در ایرانشهر داشتند دستگاه ترسید و باز ایشان را به جای دیگری فرستاد.
چطور از تبعید آزاد شدید؟
من خودم اول بهمن۵۷خودم را آزاد کردم! یعنی فرهنگیان یزد اعتصاب کرده بودند که من باید آزاد شوم و خودشان هم دنبالم آمدند و آقای صدوقی اینها را سوار ماشین کردند و آوردند یزد. بعد از آمدنم مردم در آن سال استقبال زیادی کردند البته استقبال و خوشحالیشان بیشتر از عقیدهشان بود تا من!
در تبعید چه کارهای انقلابی انجام میدادید؟
ما حرکاتمان به سمت انقلاب بود. آقایانی که تبعید شدند در بیدارکردن مردم خیلی موثر بودند و یکی از کارهایی که دشمن به زعم خودش انجام داد این بود که این آقایان را پراکنده کرده بود! «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» در همینجا صدق میکند که مردم روشن شدند.
پس فعالیتهایتان زیاد بوده است؟
آقا خودشان خیلی کار کردند. سیلی پیش آمد که آقا در آن سیل خدمتگزاری به مردم را یاد دادند در ایرانشهر و من هم در خدمتشان بودم.
الان هم مردم ایرانشهر خیلی به رهبری علاقهمند هستند، درست است؟
تمام سیستانوبلوچستان همه علاقهمندند.
یعنی آنجا و در آن شرایط اعلامیه و سخنان امام(ره)پخش میشد؟
آن وقت همه میآمدند و درس میگرفتند و آقا یک قسمتی از انقلاب را در ایرانشهر اداره میکردند.
بعد از تبعید شما چه کردید؟
من به یزد برگشتم اما ارتباطم با آقا
هم هیچوقت قطع نشد
چه مسئولیتهایی از ابتدای انقلاب داشتید؟
من چندین مسئولیت داشتم: امداد امام(ره)، بنیاد شهید و بسیاری از کارهای اجتماعی که گفتنش لازم نیست، من افتخاری مسئولیتش را داشتم. مخصوصا بنیاد شهید.
چیزی که برای من خیلی جالب بود این مسئله است که شما نه مسئول دفتر دارید و نه کسی که کارهایتان را برایتان انجام دهد؟
یک زمانی که منافقین انقلابیون را ترور میکردند به من هم گفتند بیا برای خودت محافظ قبول کن. من هم گفتم اگر من در خیابانهای یزدکشته شوم ضررش برای اسلام کمتر از این است که با پاسدار در خیابان راه بروم.
یعنی شما از همان وقت بدون محافظ بودید؟
من محافظ نداشتم اما محافظ لازم است برای بزرگان. یک خاطره دارم از حضرت امام(ره)وقتی که شهید صدوقی به شهادت رسید خانواده محترمشان رفتند پیش حضرت امام(ره) من هم بهدلیل علاقهام رفتم. امام(ره) گفتند که این مسیر انقلاب کشتهشدن دارد؛ اما چطور شد که آقای صدوقی شهید شدند با اینکه پاسدار داشتند. دشمنان ما به ما نمیگویند که نتوانستند صدوقیشان را نگه دارند؟! برای همین باید اینها را حفاظت کنیم که اگر بیشتر توجه میکردند این عزیزان به شهادت نمیرسیدند. من همان وقت هم مدام میگفتم حواستان باشد کسی که هدف است آقای صدوقی است و آخرش هم ایشان به شهادت رسید.
از سالهای جنگ هم تعریف میکنید؟
مقام معظم رهبری موقع جنگ در شورای دفاع نماینده امام(ره) بودند. دفتری داشتند در اهواز کنار دفتر آقای چمران. من مدتی در آنجا مستقر بودم با سرهنگ سلیمی که بعدها شد رئیس ارتش. یادم نمیرود که هر وقت چمران میرفت در اتاق جنگ صبح از اتاق بیرون میآمد ازش میپرسیدم:آقای چمران اوضاع چطور است؟ میگفت: بدتر از دیروز نیست!
چه جمله جالبی! بله. میدانستم که این جواب را میدهند، اما بازهم ازشان میپرسیدم.
چمران چطور آدمی بود؟
چمران خیلی بزرگ بود و بیریا. با اینکه به خبث طینت بنیصدر کاملا واقف بود اما برای اینکه غیبت نشود یک کلمه حرف نمیزد؛ ولی در تلفظ و حرفزدن رعایت همه جوانب را میکرد و اصلا عیبجویی نمیکرد. وقتی بنیصدر دزفول مستقر شده بود برای خودش تشریفاتی به هم زده بود. یک وقتی آقا و شهید رجایی و مرحوم پرورش و شهید چمران سراغ بنیصدر رفتند. من داخل نشدم اما وقتی که بیرون آمدند آقای پرورش خیلی ناراحت بود، در مورد بنیصدر گفت: همان دندهای که لمیده بود روی تخت راست نشد و اولین جملهای که خواستیم صحبت کنیم گفت: تهران شما چه خبر است؟ حتی این آقایان را که از بزرگان و ارکان آن وقت انقلاب بودند قبل ورود بازرسی هم کرده بودند که هیچ خم به ابرو نیاوردند اما من خیلی ناراحتشدم.
حمیده وحیدی