کد خبر: ۷۷۶۳۸
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۹ 16 August 2015
وقتی که می رفتند، باهم بودیم ! حداقل گروهی از ما با آن‌ها بودند، در جبهه، در نقطه رهایی، در عملیات و حتی در تیرخوردن اما قصه به این فراز که رسید گروهی، شادنوش شهادت شدند و رفتند و حسینی شدند در عاشورای مکرر تاریخ وجمعی را هم نصیب، راهی شد که پیشتر امام سجاد و حضرت زینب (س) هادی و رهنمایش شدند، جمعی که ما باشیم هم برگشتیم...

اما عهدی بین ما بود؛ این که همه ما پیام رسان شهادت باشیم و هر جا می رویم از اهداف نهضت بگوییم. اما ... آنان که به اسارت رفتند، دربار یزید را لرزاندند، دوران اسارت را به «فصل آزادگی» تبدیل کردند.

در برابر دشمن با همه ددمنشی هایش چنان قامت افراشتند که دشمن در برابرشان حقیر شد و پرچم در اهتزازش زیرگام هایشان بود. آن سرفرازان، زمستان سرد اسارت را به بهار سبز شکوفایی بدل کردند و نشان دادند که اگر اراده قوی و ایمان محمدی باشد در «شعب ابی طالب» مکرر تاریخ، بازهم می شود رستگاری را تجربه کرد و تجربه کردند آزادگان و خود را مبعوث شده برای به کمال رساندن استعدادها و اخلاقیات خویش یافتند و به فراگیری علوم و تهذیب نفوس پرداختند و پرچم مبارزه بیداری بخش خود را علیه دشمن لحظه ای زمین نگذاشتند اما ما ...

به شهرها هم که بازگشتیم، حتی به اندازه «یا اهل یثرب لامقام لکم ...» بیشتر هم فریاد نزدیم و چندان که باید! آمدیم و برخی هامان قاطی دیگرانی شدیم که قرار بود بیدارشان کنیم و هوشیارشان.
 اما انگار به «قلعه هوش‌ربا ! » وارد شده بودیم که محو جمع بی هوش شدیم و گاه بی هوش‌تر نیز هم! انگار یادمان رفت که قرار بود پیام آور باشیم برای قوم خویش بر سنت خداوندی که وقتی گروهی پی تحصیل علم دین و تفقه می روند باید به شهر و دیار خویش برگردند و مردمان را انذار دهند و بیدار کنند اما ما که از تفقه در جهاد و اخلاق باز می آمدیم، انذار نداده، در کوچه ها گم شدیم!

البته بودند فریاد به انذار بلندکنندگان اما بسیاری از ما با آن ها همراهی نکردیم و قصه شد این روزگار پرغصه، البته به پرغصه‌گی امروز نبود وقتی آزادگان سربلند بازآمدند اما ...
ما سرمان پایین بود!
ما چندان که باید به عهد خویش وفا نکرده بودیم، اما امروز سرمان پایین تر است سر خیلی ها باید پایین تر از ما باشد، چه قرار بود ما مکارم اخلاق را به حد اعلا برسانیم اما آیا روزگار اخلاق در جامعه ما این است؟

قرار بود فقر و بی عدالتی و بی عفتی و دروغ و فریب و ریا را از این دیار بیرون کنیم اما آیا روزگار ما این است؟
بگذریم اصلا نمی دانم چرا قصه گوی غصه ها شد این قلم...
قرار بود به تکریم آزاده ها بر صفحه کاغذ رقص‌کنان شعر بخواند اما ... نمی دانم چرا تا وقت نوشتن از شهید و شهادت و دفاع مقدس می شود، روزگار من می شود شرح این بیت شعر که؛

 ناله را هرچند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن!

جرات فریادم نیست اما دعا می کنم سالروز ورود آزادگان به وطن، عید آزادی ما از خویشتن و از غصه ها هم باشد و ما با بازگشت به عهد قدیم در کنار آزادگان برای احیای فرهنگ شهیدان و اعتلای ایران تجدید وضو کنیم!

غلامرضا بنی اسدی - تابناک خراسان رضوی


اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار