«من در برابر قرآن مجید، به خدای قادر متعال سوگند یاد میکنم و با تکیه
بر شرف انسانی خویش تعهد مینمایم که پاسدار حریم اسلام و نگاهبان
دستاوردهای انقلاب اسلامی ملت ایران و مبانی جمهوری اسلامی باشم، ودیعه
ای را که ملت به ما سپرده به عنوان امینی عادل پاسداری کنم و در انجام
وظایف وکالت، امانت و تقوی را رعایت نمایم و همواره به استقلال و اعتلای
کشور و حفظ حقوق ملت و خدمت به مردم پایبند باشم، از قانون اساسی دفاع
کنم و در گفتهها و نوشته ها و اظهارنظرها، استقلال کشور و آزادی مردم و
تأمین مصالح آنها را مد نظر داشته باشم»
روزی که همه تب تابها فروکش میکند؛ روزی که ملت فرش سرخی از تک تک آرا خود به سوی بهارستان برای تو میگستراند؛ فرشی که سرخیاش از خون شهیدان بشریت است و برای آن نه فقط ما بلکه کل بشریت شهید داده، چه خطابههایی که خوانده نشده است، چه گیوتینهایی که بر گردنها بوسه نزده و چه سرداران و سالارهایی که در این راه جاودانه نشدهاند.
روزی که مردم امیدهایشان را به تو میسپراند و آن روز روزی است که اصل شصت و هفتم قانون اساسی جمهوری اسلامی اسلامی ایران در صحن بهارستان طنینانداز میشود و تو سوگند یاد میکنی و نماینده یک ملت میشوی...
اما...
اما پیش از آنکه التهابها فرو بنشیند عدهای وعدههایی میدهند که گویی روشنی روز را به سیاهی شب تشبیه میکنند و نمیدانیم به آن بخندیم یا گریه کنیم؛ مخلوطی از کمدی و تراژدی سیاسی.
چرا طنز، چرا تراژدی؛ تلخی همه این جریان به روزهای پیش از انتخاب شدنها و رای گرفتنها باز میگردد؛ روزهایی که وعدهها میدهند و «ما ادراک وعده».
سالهاست که بعضیها با وعدههایشان مردم سالاری را به بازی گرفتهاند و میتازند؛ داستانهای زیادی از «وعدههای یک سیاستمدار» ساخته شده، کاریکاتورهای زیادی کاممان را با مرور وعده یک نماینده به تلخی گراییده و قانون چه بسیار زیاد پایمال این ماجرای طنزآلود زننده شده است.
اینجاست که با خود میگویم کاش مانند سوگند پس از انتخاب؛ پیش از این هم سوگندی بود که در برابر قرآن مجید به نام خداوند قادر متعال یاد میشد تا در وعدههایمان نلغزیم، وعدههای خلاف قانون ندهیم و آنقدر روح مردم سالاری را به سخره نگیریم.
سوگند به خداوندی که وعدهاش حق است همانطور که خود میگوید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا یَغُرَّنَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ»
«ای مردم ، وعده خدا حق است زندگی دنیا شما را نفریبد و آن شیطان فریبنده به خدا مغرورتان نگرداند»
امروز وعدههای بعضی از داوطلبان طنز است و تلخ؛ چرا که هر کجای قانون اساسی را زیر و رو میکنم «ساخت پل»، «آسفالت کوچه»، «بهبود فضای سبز»، «چراغانی خیابان» و «شیر مرغ» و «جان آدمیزادی» نمیبینم که به «قانونگذاری» و «نظارت» ناشی از نمایندگی تمام ملت بچسبد با هیچ تبصرهای با هیچ بندی.
البته تا حدی هم طبیعی است و همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید؛ وقتی احزاب آنقدر توان ندارند که علاوه بر مشارکت و رقابت برای کسب قدرت، نقش و وظیفه آموزشی خود را ایفا کنند تا اگر دموکراسی متناظر به پارلمان هر چهار سال یک بار تمرین میشود و رایی اگر داده میشود آن رای متشکل و چارچوبمند و آگاهانه باشد؛ باید هم دواطلبی بیاید وعده نامربوط اجرایی بدهد و ما هم باورمان بشود.
باور کنیم که فردای پایان انتخابات وعدههایی که روی هم تلنبار شده همه پشت سر هم، یک به یک و بینقص روی ریل اجرا میآید و البته که لاک پشتها هم پرواز میکنند...
چهار سال میگذرد و نه تنها از آن وعدهها خبری نیست بلکه همان وظایف مصرح قانون اساسی که به نماینده یک ملت داده شده است هم نمودی پیدا نمیکند؛ آن وقت ریههای ما برای کسی مهم نیست، کسی حالی از محیط زیست بیمارمان نمیپرسد؛ فسادی که هر روز این مردم را سرخوردهتر میکند مورد پرسش قرار نمیگیرد و در نهایت باز هم دور و تکرار همان روزهای طنزآلود و البته تلخ.
بعضی از داوطلبان چنان وعده میدهند که تن خاک شده مرحومان «جان لاک» و « شارل دو مونتسکیو» دو پیشگام و سردمدار تفکیک قوا در گور بد جور میلرزد.
چرا یک بار برای همیشه این تابلو کریه از دیوار دموکراسی به زیر نمیآید.
اگر بخواهیم چنین شود باید از اصل 57 قانون اساسی شروع کنیم که به روشنی تفکیک قوا را یادآور میشود: « قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوهمقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اعمال میگردند. این قوا مستقل از یکدیگرند
مگر نه اینکه نص صریح قانون اساسی که معیار و ترازوی همه چیز است قوا را مستقل از هم اعلام میکند، پس چرا فردی که قرار است در قوه مقننه عصاره یک ملت باشد وعدههایی میدهد که نوعی دخالت در قوه مجریه محسوب میشود؛ یا از اصل 57 قانون اساسی و ساختار سیاسی ایران خبر دارد و باز هم وعده میدهد که خبط و یا اینکه خبر ندارد که خود عذر بدتر از گناه است.
نماینده آن روزی که سوگند یاد میکند نماینده همه ملت است پس چرا عدهای شان نماینده یک ملت 70میلیونی را در حدی پایین میآورند که به کف خیابان و بلندی پلها و سبزی پارکها ختم میشود.
چقدر گفتن همین دو کلمه سخت است که داوطلبی بگوید حق و وظیفه من «قانونگذاری» و «نظارت» است؛ نه تنها سالهاست این جمله کوتاه را از دهان کمتر نمایندهای شنیدهایم بلکه بیشتر شنیدههایمان در تضاد با آن بوده و گوشمان به قول و وعدههای کذایی آن چنانی عادت کرده است.
کاش یک بار برای همیشه بساط بیبساط این طنز تلخ دموکراسی که هر چهارسال یکبار روی صحنه میرود جمع میشد.